حسن روحانی در یک نگاه

بررسی سوابق، عملکردها و مواضع حسن روحانی

Download (PDF, 4.97MB)

آدرس کانال سروش

@KamranGhazanfari

۳ دیدگاه

  • خاطره ای که نشان می دهد که هاشمی از نوجوانی گماشته و جاسوس انگلیسی ها بوده است.
    سال ۷۹ از تهران به سمت …. در حرکت بودیم با خانمم رفته بودیم تهران مدرکم را بگیرم.
    عصر یک روز زمستانی بود یک پیکان قراضه داشتم ترسیدم یک راست بروم …. زیرا هوا خیلی بد بود و خیلی هم خسته.
    یکی از اقوام خانه ای در قم داشت که به یک کشاورز همدانی اجاره داده بود. به خانمم گفت زنگ بزن ببین امشب می توانیم برویم قم مزاحم مردم بشویم البته ناچارا .
    خلاصه چندتا زنگ رد وبدل شد و رفتیم خانه مستاجر یکی از اقوام .
    تقریبا ساعت ۱۹ رسیدیم انجا
    اسم این کشاورز اقای بلوری بود و یک بار کشاورز نمونه شده بود البته من تا آن شب هیچ اشنایی با او نداشتم.
    انشب اقای بلوری چند تا مهمان داشتند که از هر دری سخن می گفتند.
    از جمله خاطرهای گفت که چشمان من نزدیک بود از حدقه در آید.
    او گفت که یک بار که کشاورز نمونه شده بوده است، دوستان در خواست یک مهمانی در باغ کرد ند که من موافقت کردم انها با خودشان پیر مردی را آورده بودند که مجلس گردان بود و در راه انداختن سور وسات خبره بود.
    پیرمرد با مزه و جالبی بود .
    ایشان در آن روز از قدیما و قسمت های از زندگیش را برای ما تعریف کرد.
    از جمله این خاطره بود:
    من در خانواده ای بدنیا آمدم که پدر و مادرم نوکر خان قم بودند(البته اقای بلوری نام ان خان را نگفت ولی من بعدا تحقیق کردم و متوجه شدم که بوده است)
    من در خانه خان بدنیا آمدم زیرا ژدر و مادرم هم همنجا زندگی می کردند. اما کارها خدا خود خان بچه دار نمی شد.زن خان چون بچه ای نداشت همیشه من را در خانه اعیانی خود می برد و من در واقع هم نوکر آنها بودم همه بچه آنها.
    من از تمام جیک وپیک آنها با خبر بودم حتی در خصوصی ترین مجالس انها حضور داشتم.و به دلیل نزدیکی با آنها خدایش آنها هم با من مهربان بودند.
    یک با خان به من گفت :
    فردا برو بهترین میوه و تریاک و سور وسات را تهیه کن مهمان مهمی داریم.
    فردا صبح یک ماشین به در خانه امدم که از آن یک مرد مسن چشم آبی و بور و یک طلبه پیاده شد.
    من آنها را نمی شناختم.
    خان از انها استقبال گرمی کرد و انها را به شاهنیشین خانه برد سپس به من گفت تو برو و این در را که بستی در بعدی راهم ببند و تا صدایت نکرده ام این جا نیا و کسی را هم راه نده.
    من خیلی بهم بر خورد زیرا من در خصوصی ترین مجلس های خان حضور داشتم و همین امر حس فضولی من را تند کرد.خلاصه ان رفتند وان روز تمام شد .
    بعد از آن من چندین بار از خان پرسیدم که آنها که بودند ولی خان جواب نمی داد و چند بار هم با عصایش به کمر من زد و کفت این فضولی ها به تو نیامد سیاسی شده ای.
    ولی من ول کن نبودم. زیرا من روم توی روی خان باز بود و به نوعی مثل پسرش بودم.در نهایت خان تسلیم شد و گفت به تو می گویم ولی بدان این راز را اکر به کسی بگوی کشته خواهی شد.
    آن مرد بور سفیر انگلیس در ایران بود و آن طلبه همراهش اسمش اکبر هاشمی بود .سفیر انگلیس به من گفت این جوان گماشته ماست و چون ارتباط او با ما موجب لو رفتن او می شود از این به بعد او پیش تو می اید و هرچه از پول و زمین خواست به او بده.
    من این را که شنیدم از تعجب شاخ در آوردم . آیا یکی از مهمترین مسئولان ما جاسوس است؟ گذشت زمان نشان داد او چندان بی راه نگفته.
    بعدا تحقیق کردم و متوجه شدم که آن خان که بچه دار نمی شده چه کسی بوده است. و این همه زمین را هاشمی از کجا اورده است.
    سید ابولفضل تولیت ان شخص می باشد.
    چند جا خود هاشمی به این مسئله اشاره می کند از جمله:
    بنیاد طاهر
    هاشمی رفسنجانی پیرامون تاسیس این بنیاد می‌گوید:«در آن زمان آقای تولیت، طرفدار مبارزه شده بود، ایشان فرزندی نداشت و اموال زیادی هم داشت. به فکر افتاد که اموالش را صرف حکومت اسلامی کند با اینکه آن موقع نمی‌دانستیم کی به پیروزی می‌رسیم. من با آقای فلسفی خیلی رفیق بودم. زمانی که ایشان به قم می‌آمدند در منزل تولیت بودند، من هم می‌رفتم و در آنجا با ایشان آشنا شده بودم. بعد از آن در قضیه کاپیتولاسیون زمانی که امام مرا برای جمع‌آوری مدرک به تهران فرستادند، آقای تولیت به ما کمک کردند و اسنادی به من دادند. بعد که دیدیم ماجرا لو نرفت، به ایشان اطمینان پیدا کردیم. از طرف دیگر برادر من در قم برای آقای تولیت پسته کاری می‌کرد. تولیت با من مشورت کرد که من می‌خواهم اموالم را وقف کنم، ولی نه به صورت وقفهای معمولی. می‌خواست مقداری را برای همسرش بگذارد. مقداری هم تا هست زندگی کنند و بقیه را در راه مبارزه برای حکومت اسلامی صرف کند. هیئت مدیره‌ای با حضور شهید باهنر، مهندس بازرگان، من و دکتر سحابی و آقای سید جوادی تشکیل داد. تولیت زمینهایی در خارج از شهر داشت که بایر و دورافتاده بودند. رفقایی که کار ساخت و ساز می‌کردند، آمدند و بخشی از اینها را خریدند و اموال تولیت ارزش پیدا کرد.ایشان هم مرتب اموال و مستغلاتش را می‌فروخت و پولش را در حسابی در لندن به دور از دسترس شاه قرار می‌داد. با توجه به اینکه ما هیئت مدیره ایشان بودیم، می‌توانستیم برای مبارزه به خارج و داخل ایران خیلی کمک کنیم.
    «هاشمی رفسنجانی؛ سهل انگاری در مبانی نظری؛ دوگانگی در میدانهای عمل» ‎(فارسی)‎. عماریون، ۴ بهمن ۱۳۸۹.

    • آقا سال ۷۹؟ هاشمی؟ تو دوران خاتمی و بعد از وقایع سال ۷۸؟ تو قم؟ بدون محافظ؟ سرگردون؟ بی جا و مکان؟ با یه پیکان قراضه و….
      اصلا نمیخوره اینا بهم
      اگر سال ۵۹ بود ، چرا میشد ولی ۷۹؟؟؟ حالا یا ماجرا کلا غلطه، یا شما تاریخ رو اشتباه تایپ کردین، یا کتاب منبع اشتباه تایپی داره؟…

دیدگاهتان را بنویسید